پیام داد سگ گله را، شبی گرگی


که صبحدم بره بفرست، میهمان دارم

مرا بخشم میاور، که گرگ بدخشم است


درون تیره و دندان خون فشان دارم

جواب داد، مرا با تو آشنائی نیست


که رهزنی تو و من نام پاسبان دارم

من از برای خور و خواب، تن نپروردم


همیشه جان به کف و سر بر آستان دارم

مرا گران بخریدند، تا بکار آیم


نه آنکه کار چو شد سخت، سر گران دارم

مرا قلاده بگردن بود، پلاس به پشت


چه انتظار ازین پیش، ز اسمان دارم

عنان نفس، ندادم چو غافلان از دست


کنون بدست توانا، دو صد عنان دارم

گرفتم آنکه فرستادم آنچه میخواهی


ز خود چگونه چنین ننگ را نهان دارم

هراس نیست مرا هیچگه ز حملهٔ گرگ


هراس کم دلی برهٔ جبان دارم

هزار بار گریزاندمت به دره و کوه


هزارها سخن، از عهد باستان دارم

شبان، بجرات و تدبیرم آفرینها خواند


من این قلادهٔ سیمین، از آنزمان دارم

رفیق دزد نگردم بحیله و تلبیس


که عمرهاست بکوی وفا مکان دارم

درستکارم و هرگز نمانده ام بیکار


شبان گرم نبرد، پاس کاروان دارم

مرا نکشته، به آغل درون نخواهی شد


دهان من نتوان دوخت، تا دهان دارم

جفای گرگ، مرا تازگی نداشت، هنوز


سه زخم کهنه به پهلو و پشت و ران دارم

دو سال پیش، بدندان دم تو برکندم


کنون ز گوش گذشتی، چنین گمان دارم

دکان کید، برو جای دیگری بگشای


فروش نیست در آنجا که من دکان دارم